جنید بغدادی

شعر و عرفان

جنید بغدادی

خداداد
شعر و عرفان

جنید بغدادی

جنید بغدادی:

شیخ ابوالقاسم جنید، صوفی مشهور، در نیمه دوم قرن

سوم هـ ق، ملقب به سیدالطائفه، پدرش محمدبن جنید

 خزاز قوایری بغدادی بود. شیخ ابوالقاسم، در زمانی که

 صوفیان بیشتر در نیمه دوم قرن سوم در بغداد زندگی

می کردند، او از معروفترین آنها و از  مشایخ   صوفیه  بود 

 و«سری سقطی» دایی او بود. اصلیت او از نهاوند در ایران

 است ولی در بغداد زندگی می کرد.

خیلی زاهد و عالم و عارف بود و چون اهل سفر نبود، مریدانش

 از جاهای دیگر  به   بغداد می آمدند و در کنار او زانو می زدند.

 از اواسط قرن سوم که ارتباط اهل سلوک با یکدیگر  بیشتر شد و

رفت و آمد سالکان و مشایخ به شهرها، به خصوص همان بغداد،

سبب شد که تعالیم این مشایخ (جنید) و بعد «ابوبکر شبلی» به

شهرهای دیگر نفوذ کند! و چون جنید تقریبادر رأس صوفیه و

 از معروفترین و بانفوذترین آنهاست، بسیاری از صوفیان بعدی،

طریقه خود را به او منسوب کرده اند!

جنید به روایتی، پیرو سفیان ثوری بود و بر مذهب او تفقه میکرد.

 و ابن سریج، نیز مرید و پیرو جنید بود، هروقت در اصول و فروع

صحبت و سخنرانی و همه حاضران را متعجب می کرد میگفت: این از

 برکت ابوالقاسم جنید است. کرامات او زیاد است. او 30 مرتبه پیاده

 به حج رفت. در کتابهای صوفیه،حالات و کرامات زیاد و جالبی از او

گفته شده است. او در سال 297 در شهر بغداد فوت کرد و در

مقبره «شونیزیه» نزدیک به دائیش «سری سقطی» مدفون است.

     جملاتی چند از جنید بغدادی

خنک آنکس که او را در همه عمر یک ساعت حضور بوده است.

دل دوستان خدای جای سّر خدای است وخدای سّر خود را در دلی ننهد

 که در وی دوستی دنیا بود.

هر که میان خود وحضرت خدای توبرۀ طعام نهاده است انگاه خواهد

 که لذّت مناجات یابد این هرگز نبود.

بلا چراغ عارفان است وبیدار کنندۀ مریدان وهلاک کنندۀ غافلان.

معرفت مشغولی دل است به خدای تعالی.

به محبت خدای به خدای نتوان رسید تا به جان خویش در راه او سخاوت نکنی.

توکلّ آن است که خدای را باشی چنانکه پیش از این که نبودی خدای رابودی.

گفتند بنده کیست؟گفت آنکه از بندگی کسان دیگر آزاد بود.

گفتند راه به خدای چگونه است؟گفت دنیا را ترک گیر یافتی وخلاف

هوا کردی به حق پیوستی.

گفتند حجاب سه است،نفس وخلق ودنیا گفت:این سه حجاب عام است

 وحجاب خاص سه است:دید طاعت ودید ثواب ودید کرامت.

گفتند دلیل چیست به خدای:گفت خدای. گفتند پس حال عقل چیست:

گفت :عقل عاجزی است وعاجز دلالت نتواند کرد جز بر عاجزی که مثل او بود.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390 | 8:20 | نویسنده : خداداد |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.